یک داستان ساده
نوشته شده توسط : Negar Hamidinejad

در شهری یک فروشنده با نام یادو با موتورسیکلتش به خانه مردم می رفت و شیر می فروخت . او در هر سمت موتور سه عدد شیر می گذاشت . مسیری که وی هر روز می گذراند پر از قورباغه بود و یک مدرسه پسرانه نیز در این مسیر وجود داشت . از آنجا که پسران بسیار شیطان بودند یکی از آنها به نام گورو در راه مدرسه یک قورباغه دید وآن را قاپید و با سرعت برق در یکی از قوطی های شیر را باز کرد و قورباغه را در آن انداخت و در قوطی را بست

حال صحنه عوض می شود و قورباغه خود را در یک مکان تنگ می بیند فکر می کنید چه کاری باید انجام دهد ؟ او خیلی زود موقعیت جدیدش را ارزیابی کرده و این گونه فکر می کند :

       ای پسر شیطان خدا به تو عقل داده هیچگاه با چنین رفتار احمقانه ای برای دیگران دردسر درست نکن .

       الان چه می توانم بکنم چطور می توانم جلوی ضرر را بگیرم یا آن را به حداقل برسانم .

خیلی زود به این نتیجه رسید که بزرگترین قدرتش شنا در مایعات است و این کار را با تمام نیرو انجام داد.او این قدر این کار را ادامه داد که بزودی فهمید دیگر نیاز به شنا کردن نیست و حالا روی یک تکه سرشیر نشسته است. حالا وی در انتظار فرصتی نشست که آقای یادو در ظرف شیر را باز کند تا او بیرون بیاید بله قورباغه ما دوباره آزاد شد .

در داستان ما قورباغه دیگری وجود دارد که احساس کمبود می کند و پسر شیطان دیگری به نام راگاو او را در قوطی دیگری انداخته و درش را می بندد . حالا فکر می کنید این قورباغه در جای تنگ به چه فکر می کند .

       ای پسر شیطان انشاا... خود خانواده و بستگانت به جهنم بروید .

       پس از این افکار شروع به سرزنش خدا کرد که چرا او را اینقدر ریز آفریده که نمی تواند در را باز کند یا حتی سوراخی در قوطی ایجاد کند .

او با این افکار منفی در شیر غرق شد .

پس از مدتی یادو در قوطی را باز کرد و قورباغه مرده را بیرون انداخت

اما گوینده این قصه در اینجا نتیجه گیری جالبی می کند :

خداوند به کسانی کمک می کند که در هنگام مشکلات با افکار مثبت به خودشان کمک می کنند و تنها از خدا کمک نمی خواهند .

و اما نتایجی که من از این قصه گرفتم :

1-    آیه شریفه قرآن کریم که می فرماید : لیس لالانسان الا ما سعی یعنی انسان بیشتر از آنچه که تلاش می کند برداشت نمی کند. یا بعبارت دیگر برداشت ما به اندازه زحمتی است که کشیده ایم .

2-     شعر زیبای ادبیات فارسی 

 

ای برادر تو همه اندیشه ای                                 مابقی خود استخوان وریشه ای

گر بود اندیشه ات گل گلشنی                              گر بود خاری تو هیمهگلخنی 

 

امیدوارم این قصه همانقدر که برای من زیبا و آموزنده بود برای شما هم آموزنده باشد و نتایج خوبی از آن بدست بیاورید .

 




:: بازدید از این مطلب : 389
|
امتیاز مطلب : 46
|
تعداد امتیازدهندگان : 13
|
مجموع امتیاز : 13
تاریخ انتشار : جمعه 8 بهمن 1389 | نظرات ()
مطالب مرتبط با این پست
لیست
می توانید دیدگاه خود را بنویسید


نام
آدرس ایمیل
وب سایت/بلاگ
:) :( ;) :D
;)) :X :? :P
:* =(( :O };-
:B /:) =DD :S
-) :-(( :-| :-))
نظر خصوصی

 کد را وارد نمایید:

آپلود عکس دلخواه: